عصر ایران؛ خشایار پارسا- مسعود کیمیاییِ بزرگ اگرچه با فیلم «خائنکُشی» به روزگار نخستوزیری دکتر محمد مصدق ( آغاز دهۀ 30 خورشیدی/ 70 سال پیش) برگشته و هر چند تیپها و برخی فضاهای عمومی در آن روزها را به زیبایی به تصویر کشیده اما شوربختانه این اثر او نامنسجم و ضعیف از کار درآمده است.
نخست آنکه در میان اینهمه سوژۀ واقعی که در این روزها میتوانند به تصویر کشیده شوند موضوعی را دستمایه قرار داده است که بسیار دور از ذهن و حتا غیرمنطقی به نظر میرسد. نمیدانم کارگردان خاطرهساز ما چه شناخت خاصی از دکتر مصدق داشته که گمان میکند او با دزدی از بانک برای خرید اوراق قرضه موافقت میکند. چرا که تا جایی که همه از مصدق خوانده و شنیدهایم شهره بوده به درستکاری و مبادی اخلاق بودن.
دوم آن که شخصیتهای داستان بسیار پرحرف و عصبیاند، آن قدر که گاه همین امر روی اعصابِ بیننده راه میرود. البته این که کیمیایی گفتوگوها و دیالوگهای معروف خود را به زمانی در 70 سال پیش برده به خودی خود ارزشمند است چرا که در چند فیلم پیشین که شخصیتهایی امروزین را به تصویر کشید نیز آنها همچنان به همان سبک سخن میگفتند و همین سبب برخی شوخیها در میان بینندگان میشد و اینگونه سخن گفتن دستکم در فضاهای قدیمی باورپذیرتر است. اما چه اصراری است که همۀ شخصیتها چنان سخن بگویند و اصولا اصرار به سخن گفتن داشته باشند؟
مثلا از همان صحنۀ آغاز فیلم در جلوی بانک بهشدت برخی سخنان زیادی به نظر میآید (دستکم استاد که میبایست فیلمهای کلاسیک دزدی از بانک را دیده باشد). البته همچنان برخی دیالوگهای او جذاب است اما بیموقع یا غیرواقعیاند، و کار را کاملا مصنوعی میکنند.
موضوع دیگر عصبانی بودن افراد و اصرار بر شلوغ کردن فضاهاست. و نیز رفتارهای عجیبشان؛ مثلا برخی از گروه قهرمانِ (؟) فیلم در روز روشن به دیدار دکتر مصدق یا نشست مطبوعاتی وی میروند، اما اصرار هست که از خانهای که به آن پناهنده شدهاند خارج نشوند و پراکنده نگردند! یا معلوم نمیشود چرا دکتر (مهران مدیری)، که شخصیت او در تیر خلاص زدنِ آغاز فیلم هم در ابهام میماند، به دفتر شرکت نفت ایران و انگلیس میرود و این پرسش درمیگیرد که اگر خائن یا جاسوس است چرا در پایان فیلم در کنار دیگران میماند؟!

اما دکتر مصدق. چرا اینقدر ضعیف، تا آنجا که از ادا کردن دو جمله در ادارۀ نشست مطبوعاتی هم ناتوان است و تنها جملههایی شعاری و کلیشهای را - بیتوجه به جوّ محیط - بیان میکند، حال آن که میدانیم مردی با حضور ذهنِ بالا و حاضرجواب بوده است، اما تقریبا هیچ سخن معمولی را هم از وی نمیشنویم. البته این را درک میکنم و از فیلم هم برمیآید که گویا جناب کیمیایی بهگونهای نسبت به دکتر مصدق دچار شک شده و احتمالا نقدهایی به وی داشته باشند. این حق ایشان است و به خودشان بستگی دارد، اما این که شخصیتی ملی و تاریخی را - آنهم بر خلاف مستندات و این که واقعا آن فرد رهبری جنبشی مردمی و حساس را بر دوش داشت - این مقدار ضعیف و ناتوان نشان دهیم، حتا از محمدرضا ورزی در سریال معمای شاه هم سر نزد!
از این هم بگذریم که تیراندازیها در فیلم هم بهشدت ضعیف است؛ از صحنۀ آغازین که مسلسل را به درست دزدان میبینیم و شلیک به نگهبان بانک را - که همه از عناصر فیلمهای گانگستری است که بعدها هیچ جایی را در فیلم ندارند - و با مسلسل شلیک میشود اما هیچ جای گلولهای را در خودروهای پلیس نمیبینیم - که عجیب است چگونه اینقدر به سرعت به صحنه آمدهاند؟! اگر هم مطلع بودند که میبایست زودتر دست به اقدام میزدند - تا پایان فیلم و محاصره و حمله، و قبلش اختلافات میان فرماندهان ارتشی که میتوانست بسیار سینماییتر باشد... زیرنویسهای معرفی مکانها در فیلم هم گاه بهشدت زائد هستند.
کوتاه آنکه، استاد دورۀ زمانیِ خاصی را برای سوژۀ فیلم انتخاب کرده اما کاش، پیش از ساخت فیلمهای بعدی با کسانی که آنها را قبول دارد در نوشتن فیلمنامه و دیالوگهایش مشورتی بکند، چرا که دریغ است هنگامی که از نسل فیلمسازان قدیمی تنها اوست که همچنان در سینمای ایران مانده و اصلا اجازۀ کار کردن دارد، نتواند نمایندۀ شایستهای برای نسل خود باشد؛ آنهم در هنگامی که برخی فیلمسازان جوان فیلمهایی درخشان و بینقص میسازند.
(هیچ یک از اینها مانع آن نیست که از یاد ببریم نام مسعود کیمیایی همچنان یادآور فیلم های خاطره سازی در طول این همه سال است).