به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، انتشار خبر درگذشت بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان ایرانی، نه فقط به خاطر همزمانی با روز تولدش که بیش از آن به خاطر ۱۵ سال دوری ناخواستهاش از ایران است، که تاثر برمیانگیزد. او که پنجم دیماه ۱۳۱۷، قدم در ۸۷ سالگی گذاشت، در همین روز ترکجهان گفت تا حیرانی دوستدارانش برای دست بیرون ماندهی او از خاک به خاطر آرزوهای محققنشدهاش ابدی شود؛ آرزوی ساختن و روی صحنه بردن در کشور خودش، ایران. آنچه در ادامه میخوانید با نگاهی به چرایی تحقق این آرزو، برای سالروز تولد بهرام بیضایی نوشته شده بود که با مرگ او در هم پیوست:
«زینب کاظمخواه: بهرام بیضایی در خانوادهای اهل ادب و شعر متولد شد. از کودکی شیفته سینما و داستان بود و با دیدن فیلمها و خواندن شاهنامه و متون کلاسیک، ذهن خلاقش شکل گرفت. تأثیر صادق هدایت و دیگر نویسندگان مدرن ایرانی در آغاز مسیر فکری او بسیار برجسته بود. او تحصیل در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را نیمهکاره رها کرد، اما پژوهشهایش در زمینه نمایش ایرانی بعدها در کتاب «نمایش در ایران» جمعآوری شد؛ اثری که به تاریخنامه مهم نمایش در ایران بدل گشت.
فعالیت سینمایی او شصت سال پیش با یک فیلم هشت میلیمتری چهار دقیقهای سیاهوسفید شروع شد و اولین فیلم بلندش «رگبار» را در سال ۱۳۵۱ ساخت و آخرین فیلمی که از او دیدیم «سگکشی» بود که بیش از دو دهه قبل بر پرده رفت.
بیضایی در طول زندگیاش چند بار تن به مهاجرت داد. او بارها از سانسور و محدودیتها گله داشت و این تجربهها بیتردید بخش مهمی از دلایل مهاجرتش بود. در ۲۰ مهر ۱۳۵۶، در شب سوم «شبهای نویسندگان و شاعران ایران» و در حضور حدود هشتهزار نفر در باغ انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان، نه تنها از سانسور دولتی، بلکه از فشارهای اجتماعی و نگرشهای تثبیتشده به آزادی در فضای فرهنگی انتقاد کرد و تأکید نمود که نویسنده و هنرمند باید فراتر از انتظارات موجود سخن بگوید و به پرسشهایی بپردازد که جامعه حتی نمیداند میخواهد.
این سال، نمایش «ندبه» مجال اجرا نیافت و فیلم «کلاغ» نیز به دلیل سانسور و حوادث بعدی کم دیده شد. فیلم «چریکهی تارا» (۱۳۵۷) نیز در ایران اکران عمومی نشد و تنها در جشنواره «نوعی نگاه» کن ۱۹۸۰ نمایش داده شد.
این محدودیتها بعد از انقلاب هم دست از سر بیضایی بر نداشتند، او در همان سالهای اول انقلاب از کانون نویسندگان کناره گرفت، اما در اردیبهشت ۱۳۵۸ در انجمن مشورتی تئاتر حضور داشت و تلاش کرد با شرایط جدید کنار بیاید. با این حال فشارهای مستمر بر آثارش، توقیف فیلمها و محدودیت در اجرای نمایشها، راهی جز مهاجرت برای او باقی نگذاشت.
بار نخست پس از انقلاب، زمانی که با فشارها و محدودیتهای فراوان روبهرو شد، از دانشگاه اخراج شد و ناچار بار سفر بست. در سال ۱۳۶۷، به دنبال خانوادهای که پیشتر به خارج رفته بودند، به آلمان و سپس به سوئد رفت. او که پیش از این فیلمهای «مرگ یزدگرد»، «باشو، غریبه کوچک» و «شاید وقتی دیگر» را ساخته بود، در غربت هم قصد داشت فیلمسازیاش را ادامه دهد، اما شرایط جدید بر وفق مرادش نبود و حمایتی برای ساخت فیلم از او نداشت. با این حال، بیضایی بیکار ننشست و در سالهای غربت فیلمنامههای «آقای لیر» و «برگی گمشده از اوراق هویت یک هموطن آینده» و نمایشنامه «جنگنامه غلامان» را نوشت. اما دوری از وطن به او نساخت و سرانجام فقط یک سال بعد از مهاجرت، با تنهایی و فقر، به ایران بازگشت.
او حالا آمده بود و میخواست بماند، این شد که یک سال بعد از بازگشت، فیلمنامه «مسافران» را نوشت و این فیلم نخستین بار در جشنواره فیلم فجر ۱۳۷۰ به نمایش درآمد. اما دوباره بادهای مخالف وزیدن گرفت، نمایش فیلم در سال ۱۳۷۱ با مشکل مواجه شد و بیضایی نامهای سرگشاده به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشت و با لحنی تند به توقیف و سانسور فیلم اعتراض کرد. او تأکید کرد که هیچ سازندهای نباید خود را سانسورچی اثر خود کند و هیچ مقام اداری حق ندارد بدون دلیل منطقی و قانونی، نمایش فیلمی را معطل یا محدود کند. او افزود که «مسافران» از نظر اخلاقی و هنری هیچ نقصی ندارد و تمام موانع ایجادشده صرفاً ناشی از جو بیرونی و سیاستهای سلیقهای است.
پس از «مسافران»، بیضایی حدود یک دهه هیچ فیلم بلندی نساخت. او دوباره در سال ۱۳۷۵ ایران را ترک کرد، اما با گشایش فضای سیاسی دوران ریاست جمهوری سید محمد خاتمی به وطن بازگشت و نمایشهایی همچون «بانو آئویی» و «کارنامه بندار بیدخش» را روی صحنه برد و به تئاتر از رمق افتاده جان داد. در این سالها چند نمایشنامه و فیلمنامه دیگر نیز نوشت، از جمله «مجلس قربانی سنمار» و «گفتگو با باد».
اواخر دهه هفتاد، ساخت فیلم «سگکشی» را آغاز کرد که در جشنواره فیلم فجر همان سال، برگزیده تماشاگران شد. پس از آن، نمایشنامه «مجلس ضربت زدن» را نوشت، اما هرگز نتوانست آن را روی صحنه ببرد. سایر آثار صحنهای او شامل «شب هزار و یکم»، «مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» و «افرا یا روز میگذرد» بودند. او قصد داشت «سهرابکشی» را هم روی صحنه ببرد، اما موفق نشد. قرار بود این نمایش را بیضایی بعدها به صحنه ببرد که هرگز مجال آن فراهم نشد. گذر زمان و استمرار محدودیتها یا شاید دلزدگیها، بیضایی را وادار کرد تا بار دیگر مهاجرت کند؛ مهاجرتی که این بار گویی برای همیشه بود.
در سالهای دوری از ایران، بیضایی نمایشهایی را در آمریکا اجرا کرد؛ از جمله سایهبازی «جانا و بلادور» که در تیرماه ۱۳۹۱ در مرکز اجتماعات محلی کابرلی روی صحنه رفت. زمستان همان سال، تولد بیضایی با محمدرضا شجریان دور از وطن گذشت. پس از نمایشنامهخوانی «آرش» در سال بعد و گزارش «ارداویراف» در ۱۳۹۳، نمایش بعدی او، «طربنامه»، در سال ۱۳۹۵ در دو قسمت با فاصله چند ماه در کالج دی انزا اجرا شد.
حالا بهرام بیضایی در غربت ۸۷ ساله شده است. نویسندهای که هفتاد سال از انتشار «آرش» او میگذرد و او از معدود هنرمندانی است همواره با جنبش فکری عصر خویش همراه شده است. هنرمندی صاحب سبک در عرصه ادبیات نمایشی ایران که اگر در هر جای دیگری از این کره خاکی چشم میگشود جایگاهی متفاوت از آن چیزی داشت که در وطن خویشتن دارد.»
۲۴۲۲۴۲








