عصر ایران ؛ احسان محمدی - دختر جوانی برای استخدام آمده است. فراخوان را دیده و رزومه فرستاده. بخشی از کار مصاحبه استخدامی را من انجام میدهم. استرس دارد، یکی-دو جا کار کرده و حالا به دلیل تعدیل نیرو از شرکت آخر با او خداحافظی کردهاند. از قبل رزومه را میبینم، تمام جزییات ممکن را به خاطر میسپارم و معمولاً چند سوال میپرسم که هیچ ربطی به کار ندارد.
منظورم آن سوال کلیشهای نیست که «میتونی این خودکار رو به من بفروشی؟» یا «پنج سال بعد خودت را کجا میبینی؟!». در کشوری که اقتصادش شبیه اسبی شده که سوارکارش را زمین زده و به تاخت دارد در دل یک بیابان میتازه اصلاً میشود در مورد هفته بعد تصمیم مالی و کاری گرفت که من از دختر جوان بپرسم پنج سال بعد خودت را کجا میبینی؟ خیلی از آنها که این سوال را پرسیدند خودشان شش ماه بعد شرکتشان ورشکست شد!
در مورد دانشگاه محل تحصیلش یا بهترین خاطرات از شغل قبلی یا سریالی که دیده حرف میزنم، هر چیزی که کمک کند به اینکه استرسش کم شود. اینجور مواقع افراد یا میآیند که خودشان را خیلی ثابت کنند یا عملاً تسلیم به رضای خدا میشوند و تقدیرِ هر چه باداباد! ترغیبش میکنم حرف بزند، یاد گرفتهام که نیروی 100 درصد متخصص لزوماً در یک مجموعه مفید نیست، گاهی اتفاقاً به بلای شبکه تبدیل میشود، مهمترین نکته باور به کار گروهی، اشتیاق به تغییر مجموعه و توسعه خود و نداشتن رفتارهای سمی مثل خبرچینی و بددهنی و ... است.
حرف که میزند به حرکت دستهایش، به اغراقهای ریزی که در مورد موفقیتهای گذشته میکند و اینکه شرکت قبلی قدرش را ندانستند، به اینکه همه تصمیماتی درست بوده و در لحظه خشم صبور است و مدارا می کند و ... گوش میدهم. .
تصمیم آخر را با مدیر بخشش باید بگیریم، موقع خداحافظی دم در ایستاد، برگشت و گفت: حواسم بود اون سوالا رو پرسیدید تا من استرسم کم بشه، ممنونم. این را هم در تحلیل مصاحبهاش یادداشت میکنم. آدمهای باهوش همیشه جزئیات را میبینند.