همشهری آنلاین - گروه سیاسی: در سالهای اخیر، رفتار سیاست خارجی ایالات متحده در مواجهه با کشورهایی مانند ونزوئلا، کوبا، ایران و بازیگران منطقهای خاورمیانه به یک الگوی مشخص نزدیک شده است: نه ورود به جنگهای تمامعیار، نه انفعال کامل، بلکه اعمال فشار مستمر، گزینشی و هدفدار. دونالد ترامپ و تیم راهبردی او بهگونهای عمل میکنند که نه صرفا به «پایان دادن به درگیریها» بیاندیشند و نه به باقی ماندن در بحرانها در قالب سنتی مدیریت بحران؛ آنها در پی بازطراحی نحوه اعمال قدرت بینالمللی آمریکا هستند. این راهبرد بیش از آنکه واقعیت را حل کند، آن را مهندسی میکند تا از طریق ساختارهای فشار و بازدارندگی، عرصه مناسبی برای منافع ایالات متحده با حداقل هزینه مالی و انسانی فراهم آورد.
ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوری خود نشان داده است که از الگوهای کلاسیک جهانیگرایان لیبرال یا نئوکانها فاصله گرفته و به نوعی «بینالمللیگرایی گزینشی» معتقد است. در نگاه او، آمریکا نباید پلیس جهان باشد، اما باید بازدارندگی فعال و سوقدهیشده را در دستور کار داشته باشد. به بیان ساده، او نمیخواهد آمریکا وارد جنگهای سنگین شود، اما حاضر است با ابزارهای اقتصادی، قضایی، دریایی و حتی نظامی محدود، رقبای راهبردی را تحت فشار بگذارد و تضعیف کند. سخنان مایک پومپئو، وزیر خارجه پیشین آمریکا، در مصاحبهای با شبکه فاکس نیوز بارزترین تجلی این فلسفه را نشان میدهد: «ما نباید پلیس جهان باشیم، اما کمی بازدارندگی میتواند جان بسیاری از آمریکاییها را نجات دهد.» این جمله کلید فهم راهبرد ترامپ است، چون زمانی که صحبت از «بازدارندگی» میشود، یعنی دشمن نباید احساس کند بدون هزینه میتواند علیه منافع آمریکا عمل کند، اما هرگونه هزینهجانی یا مالی گسترده باید با دقت انتخاب شود تا بازگشت سرمایه سیاسی و امنیتی داشته باشد.
در مورد ونزوئلا، اعمال فشارهای اقتصادی و دریایی اخیر توسط ایالات متحده نمودی از همین منطق است. توقیف نفتکشهایی که واشنگتن آنها را بخشی از شبکههای دورزدن تحریمها معرفی کرده، صرفا پیامد حقوقی یا سیاست کیفری ندارد، بلکه در چارچوب راهبردی وسیعتری قرار میگیرد: قطع تدریجی منابع ارزی و اعمال هزینهای پایدار بر رژیمی که از نگاه ترامپ و تیم او غیرقانونی و تهدیدآمیز است. هدف این نیست که مادورو ظرف چند روز سقوط کند، بلکه این است که اقتصاد و توان لجستیکی او بهگونهای تضعیف شود که نه تنها حکومت ونزوئلا تحت فشار قرار گیرد، بلکه بازیگران خارجی مانند کوبا و شبکههای پنهان مالی نیز نتوانند وضعیت موجود را حفظ کنند. این تاکتیک نشان میدهد که ترامپ به دنبال فروپاشی آنی و ناگهانی نیست، بلکه «ضعیف نگه داشتن دائمی» را ترجیح میدهد، با این فرض که تضعیف ساختاری در طول زمان هزینههای واشنگتن را کاهش میدهد و منافعش را تقویت میکند.
در مورد کوبا نیز رویکرد مشابهی دیده میشود؛ فشارهایی اقتصادی، ممنوعیتهای ارزی و محدودیت در دسترسی به منابع خارجی، هدفش تنها تغییر سیاسی کوتاهمدت نیست، بلکه تضعیف تدریجی سازوکارهای حمایت مالی از متحدان منطقهای مادورو است. ترامپ و مشاورانش بر این باورند که ایجاد هزینههای مستمر و قابل پیشبینی برای نخبگان حاکم، بهمرور موجب تشدید شکافها در قدرت میشود و بازیگران داخلی را در معرض تغییر قرار میدهد. این دیدگاه با آنچه در سیاستهای کلاسیک «براندازی سریع» دیده میشود تفاوت دارد و بیشتر به نوعی «فشار ساختاری بلندمدت» شباهت دارد.
نقشه ترامپ در خاورمیانه و آینده استراتژی
در خاورمیانه نیز این منطق بازدارندگی گزینشی بارها مشاهده شده است. ایران بهعنوان رقیب راهبردی آمریکا نه با حملات مستقیم نظامی مواجه میشود و نه بهطور کامل از عرصه بینالملل طرد شده است؛ بلکه تحت فشارهای تحریمی، محدودیتهای بانکی و بیمهای، و اعمال اقدامات نظامی محدود قرار میگیرد که هدف آن «کنترل» و «کاهش ظرفیت تهدید» است، نه حذف فوری یا جنگ تمامعیار. در پرونده غزه نیز برنامه بازسازی چندمرحلهای که واشنگتن پیشنهاد داده شامل نظارت بر آتشبس، ایجاد نیروی بینالمللی تثبیتکننده و هماهنگی کمکهای انساندوستانه است، بیآنکه آمریکا مستقیما وارد یک عملیات نظامی طولانی شود. این مدل نشان میدهد که راهبرد جدید، نه بازسازی کامل منطقه و نه خروج کامل از آن است، بلکه نوعی مدیریت بحران چندلایه است که از طریق ابزارهای متنوع غیرجنگی دنبال میشود.
در پرونده عراق و نفوذ ایران، ترامپ رویکردی مشابه را در پیش گرفته است: تقویت جریانهای سیاسی داخلی که مخالف نفوذ مستقیم تهران هستند، همراه با فشار بر شبکههای مالی و امنیتی وابسته به ایران، اما همزمان پرهیز از جنگ مستقیم با ایران یا نیروهای نیابتی. این رفتار ترکیبی، در واقع یک استراتژی دوگانه است: از یک سو تلاش برای بازدارندگی و محدود کردن تهدید، و از سوی دیگر تمرکز بر ابزارهای اقتصادی و دیپلماتیک به جای تعهدات نظامی تمامعیار. این رویکرد با تعبیرهایی مانند «بازدارندگی اقتصادی، قضایی» یا «فشار هدفمند بدون جنگ» قابل توصیف است.
تحلیلگران اندیشکدههای معتبر هشدار میدهند که چنین رویکردی اگرچه در کوتاهمدت میتواند هزینههای فوری برای رقبای ژئوپلیتیک آمریکا ایجاد کند، اما در بلندمدت ممکن است چالشهای پیچیدهتری پدید آورد. یکی از این چالشها تناقض داخلی استراتژی است: ترامپ میخواهد «قدرت آمریکا را گزینشی و مقرونبهصرفه» اعمال کند، اما همزمان فشارهای مداوم و انتظار نتایج ملموس، ممکن است فشار سیاسی داخلی و خارجی را افزایش دهد. پرسش کلیدی این است که آیا این استراتژی میتواند «دوام یابد» یا در مواجهه با بحرانهای پیچیدهتر مثلا تشدید تنش با ایران یا یک جنگ منطقهای فراتر از فشارهای انتخابی فرو خواهد پاشید.
در نهایت، میتوان گفت ترامپ در تلاش بوده است تا تصویری از آینده سیاست امنیت ملی آمریکا ارائه دهد که نه به جنگهای فرسایشی و پرهزینه متکی باشد و نه به بیعملی مطلق؛ بلکه ترکیبی از فشار اقتصادی، بازدارندگی هدفمند، ابزارهای حقوقی و اقدامات دیپلماتیک با حداقل هزینههای انسانی و مالی. این رویکرد اگرچه تاکنون توانسته توجه و واکنشهای جهانی را برانگیزد، اما دوام آن در برابر فشارهای عملی و پیچیدگیهای منطقهای هنوز یک سوال باز است. راهبردی که ترامپ مروج آن است، بیش از آنکه یک تاکتیک موقتی باشد، میتواند به وضعیتی نرمال در سیاست خارجی آمریکا تبدیل شود؛ وضعیتی که ممکن است حتی فراتر از دوره ریاستجمهوری او نیز ادامه یابد و تبدیل به یک چارچوب جدید برای روسای جمهور بعدی، از هر ۲ طیف سیاسی، شود.








