از وقتی پرویز شهبازی طراحی داستان فیلم «بادکنک سفید» (جعفر پناهی – ۱۳۷۳) را انجام داد - که فیلم مهمی در کارنامۀ پناهی و سینمای ایران نیز است - تا خبر ساخته شدن نخستین سریال شبکه خانگی او «مو به مو» (پرویز شهبازی – ۱۴۰۴) سی سال وقت لازم بوده تا بشود دربارۀ یک سینماگر «مولف» سخن گفت: سینماگری که اغلب فیلم هایش را هم نوشته، هم ساخته و هم تدوین کرده است؛ یک فیلمنامه نویس / کارگردان / تدوین گرِ گزیده کار که در این مدت کمتر از ده فیلم را کارگردانی کرده است. شهبازی، سینماآموختۀ دانشگاه صدا و سیما در دهه شصت - گام های نخستین خود را در دهه هفتاد با همکاری با جعفر پناهی – فیلمساز پیرو جریان سینمای کیارستمی – برداشت، اما خیلی زود مسیر خود را تغییر داد و با فیلمی صاحب سبک - «نفس عمیق» (۱۳۸۱) – درخشید. داستان سه جوان که در نقطه عطفی اززندگیِ خود به هم می رسند و در تهرانی در آستانه تغییرات مهم اجتماعی/سیاسی، راهی مشترک را پیش می گیرند. فیلم که تحسین منتقدان را برانگیخت، نامزد نهایی ایران برای جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی سال شد و جایزۀ فدراسیون بین المللی منتقدان فیلم پوسان را نیز ازآنِ خود کرد. شاید کمتر کسی از نسل دهه شصت باشد که در مسیر خودآگاهی اجتماعی و فلسفی خویش، از «نفس عمیق» تاثیر نگرفته باشد. شهبازی دو سال پس از آن فیلمنامۀ «به آهستگی» را نوشت که توسط مازیار میری جلوی دوربین رفت؛ روایتی دیگر از درماندگی انسان در تاریخ و جغرافیایی که فرصت بروز را از مردمانش می گیرد وسکوت را به عنوان تنها راه بقا می نمایاند. حرکتی دیگر در تثبیت جهان بینی کارگردان جوانی که با شناخت آکادمیکی که از فنّ سینما داشت، در جستجوی بیان و نگاهی شخصی بود. شهبازی پس ازاثر جوانانه و روشنفکرانه «نفس عمیق»، با «عیار ۱۴» (۱۳۸۷) برگی دیگر از اضطرار وضعیت بشری را آشکار ساخت. فیلمی تا حدی معمایی (با بازی خوب محمدرضا فروتن) که در فضایی متفاوت از فیلم قبلی، تحسین منتقدان را برانگیخت و جایزۀ ویژۀ هیات داوران جشنواره فیلم فجر را از آنِ خود کرد. اما «دربند» (۱۳۹۱) مهم ترین فیلم شهبازی (پس از «نقس عمیق») تا به امروز است. یک درام دانشجویی با درخشش پگاه آهنگرانی (در نقش منفی) و معرفی نازنین بیاتی (در نقش قربانی) که سرانجام (پس از یک دهه از خاطرۀ «نفس عمیق») شهبازی را پیروزِ جشنواره فیلم فجر در مقام بهترین کارگردان کرد. «دربند» که تحسین شده ترین فیلم سال در هفتمین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران نیز شد، جایگاه شهبازی را در مقام مولف تثبیت کرد. اما علت این موفقیت چه بود؟ پرویز شهبازی به دغدغۀ جوانان علاقه دارد؛ در فیلم هایی هم که فقط نویسنده فیلمنامه بوده - مثل «سال دوم دانشکدۀ من» (رسول صدرعاملی – ۱۳۹۶) – به مساثل دانشجویی و خطراتی که خصوصا در کمین دانشجویان شهرستانی و تنها و غریب است، پرداخته و «دربند» اوجِ این دغدغه مندی بود: یک دختر ساده لوح و درسخوان شهرستانی که در رشتۀ پزشکی در تهران پذیرفته می شود و در شرایط نبود خوابگاه، مجبور به همخانه شدن با دختر هفت خط و خالی می شود که او را درگیر اتفاق های خطرناکی می کند. یک فیلم پر از تعلیق و دارای ریتمی بالارونده که مخاطب خود را با مصائب دخترک معصوم همراه می کند. فیلم بعدی شهبازی «مالاریا» (۱۳۹۴) نیز داستان سرگردانی دختر و پسری عاشق است که برای نجات جان دختر، از محل زندگی شان می گریزند و درسفر خود به تهران با پسری آشنا می شوند که درگیر ماجرایشان می شود. «مالاریا» جوایزی بسیاری در سراسر دنیا به عنوان بهترین فیلم (یا کارگردان و فیلمنامه نویس) گرفت از جمله از جشنواره های ورشو، اورنبورگ، داکا، ژنو، سن فرانسیسکو. فیلم بعدی شهبازی «طلا» (۱۳۹۷) نیز در ژانر درام اجتماعی ساخته شد، با مشارکت زوج هنری رامبد جوان (در مقام تهیه کننده مشترک با محمد شایسته) و نگار جواهریان (به عنوان بازیگر نقش اول) و با حضور بازیگران سرشناسی چون هومن سیدی و طناز طباطبایی و مهرداد صدیقیان و هدی زین العابدین که در سال های پس از ساخت این فیلم جایگاه چشمگیرتری در سینمای ایران پیدا کرده اند. با این وجود «طلا» نه انتظارات منتقدان را برآورده کرد نه نظر داوران جشنواره ها را جلب کرد و نه با اقبال عمومی روبرو شد. داستانِ جوانانی که قصد راه اندازی رستورانی را دارند و در این میان پدریکی از آنها فوت می کند و در همین حین مبلغ قابل توجهی از پول نیز مفقود می شود، گویا چندان مورد توجه قرار نگرفت. ترکیبی از جوانی و بی پروایی خاص این دوره از زندگی با چالش هایی که می توانند پای پلیس را به میان بکشند.
سرانجام آخرین فیلم شهبازی، «رکسانا» (۱۴۰۱) جزو فیلم های سانسورشده ای بود که درتک سانس جشنواره فیلم فجر ۱۴۰۳ در سالن اهالی رسانه (برج میلاد) فرصت نمایش پیدا کرد. شهبازی با این فیلم نشان داد که در آستانۀ میانسالی، همچنان نبض نسل جوان امروزِ ایران را در دست دارد. فِرِد (یسنا میرطهماسب) شخصیت اصلی فیلم، اگرچه پسر بیکار و بی هدفی است اما سختی های زندگی باعث نمی شود که مرام و معرفت خود را کنار بگذارد. فِرِد را خوب می شناسیم: او همان جوان سرگردان در خیابان های تهران است که هر روز می بینیم. جوانی که آنقدر بزرگ شده که فضای خانه برایش تنگ باشد و در عین حال هنوز آنقدر کوچک و ناپخته است که تابِ قوانین و مقررات و مناسبات اجتماعی و هنجارهای جامعه را نیاورد. و به طریق مشابه، رکسانا (مهسا اکبرآبادی) هم برایمان آشناست: یک دختر دهه هشتادی از نسل زِد – رها و مستقل و بی پروا – که جایی در میانۀ مشکلات خم می شود و می شکند. «رکسانا» یاد و خاطرۀ «نفس عمیق» را در ذهن علاقمندانش زنده می کند.
و اینک «مو به مو»، نخستین سریال نمایش خانگی این فیلمساز خوش فکر و خوش تکنیک، که همواره حرفی برای گفتن و راهی برای خوب گفتن در باب مسائل زمانه و جامعۀ خویش دارد.









