شنبه 22 آذر 1404
Saturday, 13 December 2025

لاسلو کراسناهورکایی نظم موجود جهانی را زیر سوال برد

خبرگزاری مهر شنبه 22 آذر 1404 - 13:36
لاسلو کراسناهورکایی در سخنرانی پذیرش جایزه نوبل ادبیات مانند رمان‌هایش به شکلی سورئالیستی و آنارشیستی‌، جهان‌بینی غم‌انگیز خود را با طنزی گزنده ترکیب کرد، تا از امید و شورش بگوید.

به گزارش خبرگزاری مهر، در حالی که هفته نوبل استکهلم و اسلو را فرا گرفته و با خود موجی از انتظار، جشن و تأمل را به همراه آورده تا معتبرترین جوایز جهان اهدا شوند. در رویدادی که در زمستان سرد اسکاندیناوی رخ می‌دهد، لاسلو کراسناهورکایی در مراسمی که چهارشنبه شب در استکهلم برگزار شد، سخنرانی نوبل خود را ارائه کرد و با همان لحن رمان‌هایش، با جهان‌بینی غم انگیزخود که با طنزی گزنده ارائه کرد، از نبود امید، فرشتگان بدون بال و شورش سخن گفت.

این نویسنده در سخنانی که ۵۵ دقیقه به طول انجامید، پس از ۵ دقیقه موسیقی بسیار محزون باخ که با پیانو نواخته شد، با زبان مادری‌اش یعنی زبان مجاری سخنانش را ادا کرد و در آغاز از حاضران تشکر کرد که تنها می‌توانند موسیقی زبان مجاری را بشنوند و برای درک سخنانش باید متن ترجمه شده را که در اختیارشان قرار داده شده بود، مطالعه کنند.

کراسناهورکایی در سالنی پر از جمعیت، خطاب به مخاطبانی که مشتاق شنیدن صدای ذهن او بودند، سخنرانی‌ای ارائه کرد که به هیچ وجه متعارف نبود. او به جای پرداختن به داستان‌های امید، با اعترافی قابل توجه شروع کرد: «با دریافت جایزه نوبل ادبیات ۲۰۲۵، در ابتدا می‌خواستم افکارم را درباره امید با شما در میان بگذارم، اما از آنجا که داستان‌های امید من قطعاً به پایان رسیده‌اند، اکنون در مورد فرشتگان صحبت خواهم کرد.»

او سخنرانی خود را با جمله‌هایی طولانی و پر پیچ و خم و پر از ویرگول، اما بدون نقطه بیان کرد و در پاراگرافی طولانی درباره فرشتگان گفت: ممکن است به نظر شما برسد که من اینجا ایستاده‌ام و با میکروفون صحبت می‌کنم، اما اینطور نیست، در واقع من در حال قدم زدن و چرخیدن هستم، از یک گوشه به گوشه دیگر، و دوباره از جایی که شروع کردم برمی‌گردم، و همینطور و همینطور، و بله، من در مورد فرشتگان فکر می‌کنم؛ فرشتگان، و بلافاصله می‌توانم فاش کنم که اینها نوع جدیدی از فرشتگان هستند، اینها فرشتگانی هستند که بال ندارند، و بنابراین، برای مثال، نیازی به تفکر درباره اینکه چگونه، اگر دو بال از پشت این فرشتگان بیرون زده بود، نیست، در واقع، اگر این دو بال عظیم حتی فراتر از شنل این فرشتگان گسترده می‌شد، پس خیاط آسمانی آنها اصلاً چه کاری انجام می‌داد..

وی همچنان به توصیف بدن تجسم نانشدنی آنها ادامه می‌دهد و از بوتیچلی بیچاره، لئوناردوی بیچاره، میکل‌آنژ بیچاره، در واقع جوتو و فرا آنجلیکو بیچاره یاد می‌کند که چه تصوری از فرشتگان داشتند… و در توضیح بیشتر می‌گوید: فرشتگانی که من در موردشان صحبت می‌کنم، فرشتگان جدید هستند، این موضوع وقتی شروع به قدم زدن در اتاقم می‌کنم، کاملاً مشخص است. شما فقط می‌توانید ببینید که من جلوی میکروفون ایستاده‌ام و اعلام می‌کنم که به عنوان دریافت‌کننده جایزه نوبل ادبیات امسال، می‌خواهم درباره امید صحبت کنم. اما الان درباره آن صحبت نمی‌کنم، بنابراین در عوض درباره فرشتگان صحبت خواهم کرد، از آن نقطه شروع می‌کنم، و از قبل خطوط مبهمی در مغزم شکل می‌گرفت، همانطور که کارم را شروع می‌کردم، در فضای کاری‌ام که خیلی بزرگ نیست، در مجموع ۴ در ۴ متر در یک اتاق برج مانند که مساحت راه پله‌های منتهی به طبقه همکف باید از آن کم شود، حالتی مراقبه‌گونه به خود می‌گرفتم، البته نباید نوعی برج عاج رمانتیک را تصور کنید، این اتاق برج مانند که از ارزان‌ترین تخته‌های صنوبر نروژی ساخته شده و در گوشه سمت راست یک ساختمان چوبی یک طبقه قرار دارد، از هر چیز دیگری بالاتر است زیرا قطعه زمین من روی یک شیب قرار دارد، زیرا کل بنا در بالای تپه قرار دارد...

وی پس از توصیف کامل تپه و شیب زمین ساختمان و اتاق الحاقی، وارد مبحث جدید می شود و تیتر جدیدی ارائه می‌کند:

و نه درباره امید

و نه درباره فرشتگان قدیمی و باز به فرشتگان قدیمی، بالدار و نقاشی‌های قرون وسطی و رنسانس می‌پردازد و از پیام آنها می‌گوید: پیامی مبنی بر اینکه «آن که باید متولد شود» متولد خواهد شد؛ اینها فرشتگان باستانی بودند، این پیام‌آوران آسمانی که پیوسته با این یا آن پیام از راه می‌رسیدند… و یا همانطور که در تصاویر مربوط به قرن نهم و دهم دیده می‌شود، پیام را از روی یک نوار کاغذ موج‌دار، یک روبان می‌خواندند و حتی در حالی که مأموریت‌های دیگری انجام می‌دادند، هنوز هم پیام آن یگانه بالا را به برگزیدگانش، کلامی که در نور پنهان شده یا در گوش زمزمه می‌شود، می‌رساندند… به این معنی که صرف نظر از این تصاویر، این فرشتگان را نمی‌توان واقعاً از پیامشان تشخیص داد - به طور دقیق‌تر، آنها را نمی‌توان از پیامشان تشخیص داد - تا جایی که در واقع باید بگوییم که این فرشتگان باستانی خودشان پیام بودند، خودشان پیامی بودند که همیشه از جانب آن کسی که نمی‌توان از او درخواست کرد، می‌رسیدند، او آنها را فرستاد، او فرشتگان را به سوی ما فرستاد، ما که در خاک دست و پا می‌زنیم، ما که سرگردانیم، محکوم به پیامدهای پیش‌بینی‌ناپذیر / آه، چه دوران زیبایی! / در یک کلام، هر فرشته‌ای از دوران باستان پیامی از کسی به کسی دیگر بود، پیامی از بشارت با ماهیت یک فرمان یا گزارش...

و در ادامه برنده نوبل باز به اتاق برج خود بازمی گردد که در حال قدم زدن روی کفی که از تخته‌های صنوبر نروژی ارزان ساخته شده و گرم کردن آن تقریباً غیرممکن است… دارد فکر می‌کند و قصد ندارد درباره قدیمی‌ها صحبت کند… و می افزاید: حتی اگر آن تصاویر اکنون، روح ما را لمس کنند، حتی اگر بتوانند روح ما را که قادر به باور کردن نیست، لمس کنند، زیرا مطمئناً آنها تنها کسانی بودند که در طول قرن‌ها، به دلیل حضور نادرشان، به ما اجازه دادند برای استنتاج وجود بهشت، و با این کار می‌توانیم جهتی را که درون ما ساختار جهان را به عنوان یک جهت ایجاد کرده است نیز استنتاج کنیم، زیرا هر جا جهت وجود داشته باشد، فاصله نیز وجود دارد، یعنی فضا وجود دارد، و هر جا جهت وجود داشته باشد، فاصله‌ای نیز بین دو نقطه وجود خواهد داشت، یعنی زمان وجود دارد، و بر این اساس، قرن‌هاست که وجود دارد - اوه! و برای هزاره‌ها! - جهانی که گمان می‌رود آفریده شده است، جایی که این ملاقات‌ها با آنها، با این فرشتگان باستانی، به ما راهی داد تا قاطعانه بالا و پایین را به عنوان چیزی اصیل و واقعی حس کنیم، و بنابراین اگر می‌خواستم با شما در مورد فرشتگان باستانی صحبت کنم، باید از یک گوشه دایره‌وار دور خودم می‌چرخیدم و سپس به همان گوشه برمی‌گشتم، اما نه، فرشتگان باستانی دیگر وجود ندارند، فقط فرشتگان جدید وجود دارند، و در مورد خودم، من در حالی که اینجا در حضور توجه شما ایستاده‌ام، دایره‌وار از یک گوشه به همان گوشه دیگر به آنها فکر نمی‌کنم، زیرا، همانطور که شاید قبلاً اشاره کرده باشم،

فرشتگان ما این فرشتگان جدید هستند،

و در توصیف فرشتگان جدید می گوید: آنها با از دست دادن بال‌هایشان، دیگر آن شنل‌هایی را که به طرز شیرینی دورشان پیچیده شده در اختیار ندارند، آنها با لباس‌های ساده خیابانی در میان ما قدم می‌زنند، ما نمی‌دانیم چند نفر هستند، اما طبق برخی گمان‌های مبهم، تعداد آنها بدون تغییر باقی مانده و درست مانند فرشتگان باستانی در روزگاران قدیم، این فرشتگان جدید نیز به طرز عجیبی به نوعی اینجا و آنجا ظاهر می‌شوند، در مقابل ما با همان نوع ظاهر می‌شوند موقعیت‌هایی در زندگی ما درست مانند موقعیت‌های قدیمی، و در واقع اگر خودشان بخواهند، تشخیص آنها آسان است، اگر آنچه را که در درون خود حمل می‌کنند پنهان نکنند، آسان است زیرا گویی با سرعتی متفاوت، ریتمی متفاوت، ملودی‌ای متفاوت از آنچه ما به سویش قدم می‌گذاریم، وارد وجود ما می‌شوند، ما که اینجا در غبار سرگردان و تقلا می‌کنیم. علاوه بر این، حتی نمی‌توانیم مطمئن باشیم که این فرشتگان جدید از جایی در آن بالا می‌آیند، زیرا حتی به نظر نمی‌رسد که دیگر «آن بالا» وجود داشته باشد، گویی آن نیز - همراه با فرشتگان قدیمی - جای خود را به جایی ابدی داده است که اکنون فقط ساختارهای دیوانه‌وار ایلان ماسک‌های این دنیا، فضا و زمان را سازماندهی می‌کنند، و از این ممکن است پدیدار شود که در حالی که شما به طور تغییرناپذیری فقط پیرمردی را در مقابل خود می‌بینید و می‌شنوید که به مناسبت دریافت جایزه نوبل ادبیات به زبان ناشناخته خود صحبت می‌کند، پیرمردی که البته به طور تغییرناپذیر و دقیقاً در همان جا قدم می‌زند. اتاق برجیِ گرم‌نشدنی، در میان تخته‌های صنوبر نروژی، در حال قدم زدن و دور زدن، یعنی خودم هستم، کسی که حالا قدم‌هایش را تندتر می‌کند، انگار می‌خواهد بیان کند که افکارش در مورد این فرشتگان جدید، قدم‌هایی متفاوت و سرعتی متفاوت از کسی که به آنها فکر می‌کند، می‌طلبد، و واقعاً، حالا که قدم‌هایم را تندتر می‌کنم، ناگهان متوجه می‌شوم که این فرشتگان جدید نه تنها بال ندارند، بلکه هیچ پیامی هم ندارند، هیچ پیامی…آنها چیزی به ما نمی‌دهند، هیچ جمله‌ای در اطرافشان موج نمی‌زند، هیچ نوری وجود ندارد که بتوانند با آن در گوش‌هایمان زمزمه کنند، یعنی آنها حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زنند، انگار لال شده‌اند، فقط آنجا ایستاده‌اند و به ما نگاه می‌کنند، دنبال نگاه ما می‌گردند، و در این جستجو التماسی از ما هستند که به چشمانشان نگاه کنیم،

و او در ادامه از نقش «ما خودمان» می گوید که «می‌توانیم پیامی به آنها منتقل کنیم، اما متأسفانه پیامی برای ارائه نداریم و بار دیگر از خود در اتاق الحاقی‌اش با کف چوبی صنوبری ارزان می گوید که «ضربان چنین سرنوشتی را حس می‌کنم که بلافاصله این لحظه را تغییر می‌دهد، اما عمدتاً لحظه بعدی را که قرار بود در مقابل من باشد، زیرا نه، لحظه‌ای که به نظر می‌رسید احتمالاً در پی آن باشد، لحظه‌ای نیست که در پی می‌آید، لحظه‌ای کاملاً متفاوت در پی می‌آید، لحظه شوک و فروپاشی بر من فرود می‌آید، زیرا گوشی پزشکی‌ام داستان وحشتناک این فرشتگان جدید را که در مقابل من ایستاده‌اند تشخیص می‌دهد، داستانی که آنها قربانی هستند، قربانی: و نه برای ما، بلکه به خاطر ما، برای تک تک ما، به خاطر تک تک ما، فرشتگانی بدون بال و فرشتگانی بدون پیام، و در عین حال دانستن اینکه جنگ وجود دارد...

دیدگاه کراسناهورکایی ملایم نیست. او از جهانی در تضاد دائمی صحبت می‌کند و چنین ادامه می‌دهد: جنگ، جنگ و فقط جنگ، جنگ در طبیعت، جنگ در جامعه وجود دارد و این جنگ نه تنها با سلاح، نه تنها با شکنجه، نه تنها با تخریب در جریان است: البته این یک سر طیف است، اما این جنگ در نقطه مقابل طیف نیز پیش می‌رود، زیرا یک کلمه بد کافی است.» این دیدگاهی است که با ارزیابی داوران نوبل از آثار او همسو است. آنها او را «یک نویسنده حماسی بزرگ» توصیف کردند که رمان‌هایش «با پوچ‌گرایی و افراط در گروتسک مشخص می‌شوند». سازمان جایزه نوبل، او را بیشتر در سنت اروپای مرکزی قرار داد و خاطرنشان کرد که نوشته‌های او با بدبینی، آخرالزمان، طنز و غیرقابل پیش‌بینی بودن مشخص می‌شود.

وی در ادامه می‌گوید: «یک کلمه بد به یکی از این فرشتگان جدید پرتاب شود، یک عمل ناعادلانه، بی‌فکر و بی‌شرمانه کافی است، یک زخم بر جسم و روح، زیرا وقتی به دنیا آمدند برای این ساخته نشده بودند، در مواجهه با این بی‌دفاع هستند، بی‌دفاع در برابر خرد شدن، بی‌دفاع در برابر رذالت، در مواجهه با بی‌رحمی بدبینانه علیه بی‌ضرری و پاکدامنی آنها، فقط یک عمل کافی است، اما حتی یک کلمه بد کافی است تا آنها برای همیشه زخمی شوند - زخمی که من حتی با ۱۰ هزار کلمه هم نمی‌توانم آن را درمان کنم، زیرا فراتر از هر درمانی است».

در بخش دوم سخنانش او گفت: آه، دیگر بس است در مورد فرشتگان! بیایید به جای آن از کرامت انسان‌ها صحبت کنیم.

انسان - موجود شگفت‌انگیز - تو کی هستی؟

تو چرخ را اختراع کردی، تو آتش را اختراع کردی، تو متوجه شدی که همکاری تنها وسیله بقای توست، تو مرده‌خواری را اختراع کردی تا بتوانی ارباب جهان تحت فرمان خود باشی، تو به هوشی به طرز شگفت‌آوری بزرگ دست یافتی، و مغزت آنقدر بزرگ، آنقدر شیاردار و آنقدر پیچیده است که واقعاً، به وسیله این مغز، قدرتی، هرچند تا حدودی محدود، بر این جهانی که آن هم توسط تو نامگذاری شده بود، به دست آوردی، و تو را به چنین شناخت‌هایی رساند که بعداً معلوم شد که آنها درست نبوده‌اند، اما به تو کمک کردند تا در مسیر تکاملت پیشرفت کنی؛ پیشرفت با جهش‌های ظاهری به جلو، گونه شما را روی زمین تقویت کرد و باعث رشد آن شد، شما در گروه‌هایی دور هم جمع شدید، جوامعی ساختید، تمدن‌هایی را خلق کردید، همچنین قادر به معجزه منقرض نشدن شدید، اگرچه این امکان نیز وجود داشت، اما بار دیگر روی دو پای خود ایستادید، سپس، به عنوان هومو هابیلیس، ابزارهایی از سنگ ساختید و نحوه استفاده از آنها را نیز می‌دانستید، سپس به عنوان هومو ارکتوس، آتش را کشف کردید، و سپس به دلیل یک نکته کوچک - برخلاف شامپانزه، حنجره و کام نرم شما با هم تماس ندارند - برای شما این امکان فراهم شد که زبان را به موازات توسعه مرکز گفتار مغز به وجود آورید. شما با پروردگار آسمان‌ها نشستید، اگر بتوانیم به متون خاموش عهد عتیق ایمان بیاوریم، شما با او نشستید و به تمام چیزهای آفریده شده‌ای که او به شما نشان داد، نام دادید، سپس بعداً خط را اختراع کردید، اما در حال حاضر شما از قبل قادر به رشته‌های فکری فلسفی بودید، ابتدا وقایع را به هم مرتبط کردید، سپس آنها را از باورهای مذهبی خود جدا کردید. با اشاره به تجربه خودتان، شما زمان را اختراع کردید، وسایل نقلیه و قایق ساختید، در سراسر جهان پرسه زدید، شما وسایل نقلیه و قایق‌ها را ساختید، در زمین در ناشناخته‌ها پرسه زدید و هر آنچه را که می‌توانست غارت شود، غارت کردید، متوجه شدید که تمرکز قدرت و توانتان به چه معناست، سیاراتی را که غیرقابل دسترسی تصور می‌شدند، نقشه‌برداری کردید و اکنون دیگر خورشید را خدا و ستارگان را تعیین‌کننده سرنوشت نمی‌دانید، شما جنسیت، نقش‌های زن و مرد را اختراع کردید، یا بهتر است بگوییم آنها را اصلاح کردید، و خیلی دیر، اگرچه هرگز دیر نیست، عشق به آنها را کشف کردید، احساسات، همدلی، سلسله مراتب مختلف کسب دانش را اختراع کردید و سرانجام به فضا پرواز کردید، پرندگان را رها کردید، سپس به ماه پرواز کردید و اولین قدم‌های خود را در آنجا برداشتید، سلاح‌هایی را اختراع کردید که می‌توانستند بارها کل زمین را منفجر کنند، و سپس علوم را به شیوه‌ای انعطاف‌پذیر اختراع کردید که به لطف آن فردا بر آنچه امروز فقط می‌توان تصور کرد، اولویت دارد و آنها را نابود می‌کند، و شما از نقاشی‌های غار تا شام آخر لئوناردو، از افسون تاریک جادویی ریتم تا یوهان سباستین باخ، هنر آفریدید، و سرانجام، مطابق با پیشرفت تاریخی، شما، به طور کاملاً ناگهانی، دیگر به هیچ چیز اعتقادی نداشتید و به لطف دستگاه‌هایی که خودتان اختراع کرده‌اید و تخیل را نابود کرده‌اند، اکنون فقط حافظه کوتاه‌مدت برای شما باقی مانده و بنابراین دارایی شریف و مشترک دانش و زیبایی و خیر اخلاقی را رها کرده‌اید، و اکنون آماده‌اید تا به دشت‌ها بروید، جایی که پاهایتان فرو می‌رود، حرکت نکنید، آیا به مریخ می‌روید؟ در عوض: حرکت نکنید، زیرا این گل شما را خواهد بلعید، شما را به باتلاق خواهد کشید، اما زیبا بود، مسیر شما در تکامل نفس‌گیر بود، فقط، متأسفانه: دیگر تکرار نمی‌شود.

پس از این تأمل، کراسناهورکایی دفاعیه پرشوری از کسانی که «در حاشیه» زندگی می‌کنند، آغاز کرد و از کرامت و معصومیت آنها دفاع کرد. در واقع، اینها دو مورد از دغدغه‌هایی هستند که زندگی و نوشته‌های او را مشخص کرده‌اند. این نویسنده پیشتر توضیح داده بود که در ۱۹ سالگی تصمیم گرفت تحصیلات حقوق را رها کند و در خیابان‌ها زندگی کند تا «محرومین را بهتر درک کند». از آن تجربه، احترام عمیقی برای کسانی که در حاشیه زندگی می‌کنند، پدید آمد که بخش زیادی از آثار او را در بر می‌گیرد. او این موضوع را با تجربه‌ای که سال‌ها پیش در متروی برلین داشت، به تصویر کشید، زمانی که «مردی بی‌خانمان، با کمری خمیده از درد و نگاهی که التماس شفقت می‌کرد، سعی داشت روی ریل‌ها ادرار کند که توسط یک پلیس دستگیر شد.» همه اینها او را بر آن داشت تا از خود این سوال را بپرسد: «انسان، موجود شگفت‌انگیز، تو کیستی؟»

سخنرانی پذیرش جایزه نوبل ادبیات کراسناهورکایی ۷۱ ساله فراخوان و در عین حال هشداری بود برای دفاع از شرافت و بی‌گناهی کسانی که در حاشیه زندگی می‌کنند. نویسنده کتاب‌هایی مانند «تانگوی شیطانی» و «مالیخولیای مقاومت» در بخش سوم سخنانش گفت: آه، دیگر بس است در مورد کرامت انسانی، به جای آن،

بیایید در مورد شورش صحبت کنیم

وی با اشاره به اینکه سعی کرد در کتاب «جهان ادامه دارد» به این موضوع بپردازد، اما از آنچه نوشته راضی نیست، گفت: «دوباره تلاش خواهم کرد» و در ادامه به بیان تجربه‌ای در آغاز دهه نود میلادی پرداخت که در یک بعدازظهر شرجی و نمناک، در برلین شاهد آن بود و در یکی از ایستگاه‌های قطار زیرزمینی منتظر بود… او در پاراگرافی طولانی به تجربه مشاهده یک بی خانمان پیر پرداخت که سعی کرد تا مثانه‌اش را در گوشه ایستگاه تخلیه کند و از مامور پلیسی گفت که به عنوان حفظ حقوق شهروندانی که شاهد این پیکر درهم شکسته بودند، قصد توقف او را داشت. وی گفت: زمانی که کاملاً متوجه شدم اینجا چه اتفاقی دارد می‌افتد، اطرافیانم نیز متوجه شده بودند که چه حادثه غیرمعمولی، بعدازظهر ما را آشفته کرده است. ناگهان و به‌طور کلی، تقریباً به‌طور محسوس، این نظر متفق‌القول شکل گرفت که این یک رسوایی است و این رسوایی باید فوراً پایان یابد، این بی‌خانمان باید برود و اعتبار خط زرد رنگ مترو که او داشت رویش ادرار می‌کرد، باید دوباره برقرار شود… واقعاً توهینی بی‌سابقه به مقررات، نظم، قوانین و عقل سلیم، به این معنی که این بی‌خانمان هیچ توجهی به پلیس نکرد، و به عبارتی که احتمالاً خود پلیس هم به کار می‌برد: او طوری رفتار کرد که انگار ناشنوا است و باعث درد خاصی برای این پلیس شد.

وی چنین ادامه داد: اگر از دیدگاه یک پلیس به موضوع نگاه کنیم، او خود نماینده قانون بود، خیری که مورد تأیید همه است و بنابراین در مواجهه با متخلف، این منکر عقلانی که مورد قضاوت همه است - به عبارت دیگر، شرور. بله، پلیس نماینده خیرِ اجباری بود، اما در این لحظه خاص، ناتوان بود، و در درونم، در حالی که تحقیر شده بودم و این رقابت غیرانسانی بین متر و سانتی‌متر را تماشا می‌کردم، ناگهان توجهم تیز شد و این توجه تیز باعث شد آن لحظه متوقف شود. لحظه دقیقاً زمانی متوقف شد که آنها متوجه یکدیگر شدند: پلیس خوب متوجه شد که بی‌خانمان شرور در منطقه ممنوعه ادرار می‌کند، و بی‌خانمان شرور دید که، از بدشانسی خودش، پلیس خوب دیده است که او چه می‌کند. روی هم رفته ده متر بین آنها فاصله بود، پلیس باتومش را گرفته بود و قبل از اینکه بتواند شروع به دویدن کند، کاملاً ایستاد، آه، نیرویی بی‌نهایت اما منقطع در این حرکت وجود داشت، عضلاتش منقبض شده بودند، آماده پریدن، زیرا برای لحظه‌ای، این نیرو در او جرقه زده بود: چه می‌شد اگر او به سادگی از آن ده متر می‌پرید، در حالی که در طرف دیگر، اما در حفاظ آن ده متر، بی‌خانمان در ناتوانی مضاعف او تکان می‌خورد و می‌لرزید. اینجا توجه من متوقف شد، و تا امروز که به آن تصویر فکر می‌کنم، همان لحظه‌ای که پلیس خشمگین، با تکان دادن باتومش، شروع به دویدن به دنبال بی‌خانمان می‌کند، یعنی همان لحظه‌ای که خیر واجب شروع به دویدن به سمت شری می‌کند که دوباره در لباس مبدل یک بی‌خانمان ظاهر می‌شود، علاوه بر این، نه فقط به سمت شر، بلکه به دلیل آگاهی و قصد این عمل، به سمت خود شر، و به این ترتیب، در این تابلوی یخ‌زده، من دائماً می‌بینم، و حتی امروز هم می‌بینم، کسی که روی سکوی دور می‌دود، قدم‌های سریعش او را متر به متر به جلو می‌برد، و از طرف ما، گناهکار را می‌بینم، ناله کنان، لرزان، ناتوان، تقریباً فلج از درد، زیرا چه کسی می‌داند چند قطره ادرار در آن بدن باقی مانده است که سانتی‌متر به سانتی‌متر پیش می‌رود - بله، می‌بینم که در این رقابت، خیر - همه به خاطر ده متر - هرگز شر را نخواهد گرفت، زیرا آن ده متر هرگز قابل عبور نیست…قطار با سرعت وارد ایستگاه می‌شود، در چشمان من آن ده متر ابدی و تسخیرناپذیر است، زیرا توجه من فقط این حس را دارد که خیر هرگز شرِ در حال تاختن را نخواهد دید، زیرا بین خیر و شر هیچ امیدی نیست، هیچ امیدی.

قطار من را به سمت روهلبن برد، و نتوانستم آن لرزش و آن تاختن را از سرم بیرون کنم، و ناگهان، مانند برق، این سوال از ذهنم گذشت: این بی‌خانمان و همه مطرودین دیگر، چه زمانی بالاخره شورش خواهند کرد - و این شورش چگونه خواهد بود. شاید خونین باشد، شاید بی‌رحمانه باشد، شاید وحشتناک، مانند زمانی که یک انسان، انسان دیگری را قتل عام می‌کند - سپس این فکر را دور می‌کنم، زیرا می‌گویم نه، شورشی که من به آن فکر می‌کنم متفاوت خواهد بود، زیرا آن شورش در ارتباط با کل خواهد بود.

خانم‌ها و آقایان، هر شورشی در ارتباط با کل است، و حالا که در مقابل شما ایستاده‌ام، و قدم‌هایم در آن اتاق برج در خانه شروع به کند شدن می‌کند، یک بار دیگر آن سفر یک‌باره با قطار شهری برلین به سمت روهلبن در درونم جرقه می‌زند. ایستگاه‌های روشن یکی پس از دیگری می‌گذرند، من در هیچ کجا پیاده نمی‌شوم، از آن زمان تاکنون سوار آن قطار شهری از طریق تونل هستم، زیرا هیچ ایستگاهی وجود ندارد که بتوانم در آن پیاده شوم، من به سادگی ایستگاه‌هایی را که به آرامی می‌گذرند تماشا می‌کنم، و احساس می‌کنم که در مورد همه چیز فکر کرده‌ام، و همه چیز را در مورد آنچه در مورد شورش، در مورد کرامت انسانی، در مورد فرشتگان، و بله، شاید در مورد همه چیز - حتی امید - فکر می‌کنم، گفته‌ام.

منبع خبر "خبرگزاری مهر" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.