روزنامه وطنامروز نوشت:
اسرائیل هیچگاه درگیر یک جنگ تمامعیار نشده است؛ تنها جنگی که در آن 2 طرف با ارتشهای کلاسیک وارد رویارویی مستقیم شدند، جنگ رمضان (یوم کیپور) سال 1973 بود. در همان گام اول، اسرائیل شکست سنگینی خورد و اگر حماقت انور سادات، رئیسجمهور وقت مصر نبود، بسیاری از مسائل همانجا تعیین تکلیف میشد. سال 1973، عدم اراده انور سادات برای ادامه جنگی که رژیم را زمینگیر کرده بود - به علت ترس سادات از ورود آمریکا به جنگ - دست بالا را به اسرائیل داد. عملاً پیروزیهای این رژیم مرهون نگرانی رقبا و دشمنانش از دخالت آمریکاست.
رژیم صهیونی در هر جنگ جدیای که وارد شده، شکست خورده. نمونه بارز، جنگ 33 روزه 2006 است؛ حتی در آنجا نیز آمریکا یک «پل هوایی» ایجاد کرد، مستقیم وارد شد و انبارهای تسلیحاتی رژیم را پر کرد اما باز هم نتیجه مورد نظر آمریکاییها حاصل نشد و خیلی زود فهمیدند این رژیم اساساً توانایی ذاتی لازم را ندارد.
اسرائیل مکانی کوچک و میکروسکوپی است با عمق دفاعی بسیار محدود؛ تا حدی که حزبالله میتواند از یک نوار 11 کیلومتری در جنوب لبنان، ایلات را هدف قرار دهد؛ یعنی از شمالیترین تا جنوبیترین نقطه اسرائیل. حماس نیز میتواند از نوار باریک غزه، سراسر اسرائیل را بزند. این مختصات جغرافیایی و ژئواستراتژیک قابل تغییر نیست. ما با رژیمی کوچک، کمعمق، کممنبع و دچار فقر نیروی انسانی روبهرو هستیم. با همه اینها، اسرائیل به خزانه مالی و تسلیحاتی ایالات متحده متصل است. به واقع - بدون اغراق و بدون نگاه تبلیغاتی - اسرائیل در جنگها مانند یک پادگان کوچک ایالات متحده عمل میکند و سیطره یا هژمونیاش بر پایه ترس ذهنی رقبایش است.
هر طرفی توانسته در برهههایی - هر چند کوتاه- بر این ترس ذهنی غلبه کند، بر اسرائیل غلبه یافته. حزبالله که اساساً این ترس را به استهزا میگیرد و اسرائیل را «خانه عنکبوت» مینامد و توانسته معادله را بر هم بزند.
در جنگ 66 روزه، شاهد پیروزی حزبالله بودیم. تنها بدشانسی حزبالله این است که از شهادت مجاهد بزرگ آیتالله «سیدحسن نصرالله» رنج میبرد؛ اگر سید زنده بود، در همین جنگ 66 روزه - یعنی همین نبرد سال پیش - بسیار جلوتر، برجستهتر و حتی موفقتر از جنگ 33 روزه اعلام پیروزی میکرد اما شهادت سید، همچنین عملیات «پیجرها» که ماهیتی امنیتی - و البته به غایت ناجوانمردانه - داشت و نه نظامی، موجب بروز تردیدهایی شده است. همین فضا به رقبای حزبالله اجازه داده سوءاستفاده کنند و مدعی شوند حزبالله در جنگ 66 روزه شکست خورد. در حالی که این پرسش که «چرا سید شهید شد؟» پاسخی روشن دارد؛ این نخستینبار نیست که دبیرکل حزبالله به شهادت میرسد و سازمان تجربه جانشینی و تداوم مسیر را پشت سر گذاشته است.
در جنگ 66 روزه نیز اسرائیل در لبنان هیچ موفقیت میدانی کسب نکرد. نتوانست نیروی زمینی جدی وارد خاک لبنان کند و اساساً چنین تواناییای ندارد. حتی آمریکا هم از جایی به بعد، وقتی جنگ از صرفه میافتد، حمایت تمامقد را ادامه نمیدهد. در جنگ 33 روزه هم آمریکا میتوانست کاملاً وارد عمل شود اما نشد؛ اگرچه اسرائیل را مجبور کرد یک ماه در میدان بایستد. اسرائیل اما در همان هفته اول و 10 روز نخست خسته شد و فهمید قادر به پیشروی نیست.
اسرائیل برآورد دقیقی از توان خودش دارد. مقامات رژیم میدانند توانشان حتی در حد مقابله با لبنان هم نیست. با این حال همیشه پشتشان به امکان ورود آمریکا گرم است. رژیم در جنگ 66 روزه نیز آمریکا را وارد میدان کرد؛ در نبرد غزه و جنگ 12 روزه هم همین روند را دیدیم. اسرائیل عملاً با اتکا به همین پشتوانه پیش میرود، نه با توان ذاتی خودش.
در جنگ 12 روزه رژیم صهیونی علیه ایران که بزرگترین جنگ تاریخ این رژیم با یک کشور غیربرخوردار از مرز مشترک بود، اسرائیل شکست سختی خورد و عملاً نتوانست کاری از پیش ببرد. تنها دستاوردی که بیان میکند، زدن چند ژنرال ایرانی است؛ میگوید 15 تا 20 ژنرال را هدف قرار داده است اما زدن چند فرمانده که تعریف یک جنگ تمامعیار نیست. در جنگ، معیار پیروزی رسیدن به اهداف ملموس است: یا باید قلمرو اشغال شود، یا طرف مقابل تسلیم شود، یا قدرت نظامی او از میان برود. اینها اصولی است که در دانشگاههای نظامی تدریس میشود.
پیروزی یعنی یا دشمن به خواسته تو تن دهد و عملاً اعلام کند «دستم بالاست»، یا نابود شود، یا بتوانی بخشی از خاکش را تصرف کنی. اسرائیل در جنگ 12 روزه کدامیک از این موارد را به دست آورد؟! زدن چند فرمانده اصلاً در هیچ جای دنیا و در هیچ جنگی به عنوان معیار پیروزی تعریف نمیشود. اینطور نیست که شما فرمانده، پادشاه، رهبر سیاسی یا فرمانده نیروهای مسلح طرف مقابل را هدف قرار دهی و بعد بگویی «پیروز شدم». چنین چیزی اساساً در معیارهای پیروزی در جنگ جایی ندارد.
اسرائیل تا این لحظه جز یک مورد در سال 1973، هیچ جنگ تمامعیار مستقلی را تجربه نکرده است و در همان جنگ هم شکست خورد.
پیروزیهای بعدیاش مرهون حماقت انور سادات و دخالت آمریکا بود. جنگ 6 روزه را مثال میزنند و میگویند 4 کشور عرب را در 6 روز زدیم، در حالی که هیچیک از آن کشورها آماده جنگ نبودند. آنچه در جنگ 6 روزه رخ داد، مشابه همان کاری بود که اسرائیل بعد از فروپاشی حکومت بشار اسد در سوریه انجام داد؛ یک رژیم نیمبند با ارتشی نیمبند روبهرو بود.
همین سوریه نیمبند اسد، با ارتشی که به زور و اصرار متحدان محور مقاومت سر پا مانده بود تا عمق استراتژیک اسرائیل حفظ شود، شاهد بودیم اسرائیل جرات نکرد وارد خاکش شود. همان سوریهای که بعداً معلوم شد به هیچ چیز بند نبود؛ به محض سقوط اسد، دیدیم چه بر سر آن آمد.
اسرائیل وارد شد و تا جبلالشیخ بالا رفت. از جنگ 1967 تا امروز، همیشه جبلالشیخ را میخواست اما جرات ورود نداشت. به محض فروپاشی حکومت بشار، اسرائیل شد مصداق «پیروز میدان بیرقیب»؛ هر جا میدان خالی بوده پیروز شده اما هر جا حریف جدی روبهرویش بوده، شکست خورده است. با اتکا به لبه فناوری هم نمیشود مقابل حریفان باانگیزهای ایستاد که شهادتطلبانه از خاک خود دفاع میکنند.
رژیم توان چنین مقابلهای را ندارد. سوریه را نابود کرد، چون دولت پایدار و ساختار حکومتی نداشت و هنوز هم ندارد. در جنوب لبنان نیز وضعیت مشابه است؛ کشوری طایفهای بدون دولت متمرکز و قدرتمند. با این حال، فقط وجود یک نیروی مقاومت چریکی در لبنان - که حمایت ما از آن هم پنهان نیست؛ حمایت یعنی پول و سلاح، همین - کافی بوده که اسرائیل نتواند کاری از پیش ببرد. آنجا هم حریفی جدی مقابلش قرار نگرفته، چون لبنان اصلاً دولت متحد و یکپارچهای مانند کشورهای دیگر ندارد اما همین نیروی مقاومت غیرحکومتی برای اسرائیل کافی بوده که زمینگیر شود.
رژیم هیچ جنگ مستقل تجربهشدهای را با پیروزی پشت سر نگذاشته. ماجرای 1948 هم بیشتر یک روایت تبلیغاتی ساخته خود صهیونیستهاست. در همان جنگ تأسیس نیز دلیل پیشروی اسرائیل این نبود که طرف مقابل شکست خورده باشد؛ اساساً فلسطینیها در میدان نبودند و چیزی در اختیارشان نبود. کشورهای عرب هم نه اعتقادی به تشکیل دولت فلسطین داشتند و نه توان آن را. خودشان تازه استقلالیافته بودند و ارتشهای منسجمی نداشتند.
نه مصر ارتش قابل اتکایی داشت، نه سوریه. تنها ارتش نسبتاً منظم منطقه، لژیون عرب اردن بود که فرماندهش یک ژنرال انگلیسی بود؛ همان «گلوب پاشا». او هم پیش از جنگ به اسرائیلیها قول داد «کاری با شما نداریم؛ ما فقط تا بیتالمقدس شرقی میآییم و جلوتر نمیرویم». یعنی از ابتدا سقف عملیاتش را با اسرائیل هماهنگ کرد. این اسمش جنگ نیست؛ اینها بیشتر شبیه زدوبند سیاسی است. اسرائیل توان مقابله با هیچ حریف جدیای را ندارد؛ 78 سال گذشته این را نشان داده است.
حتی شانس خودش را هم امتحان نکرده، چون خوب میداند نتیجه چیست. همیشه همین تحقیر را به اسرائیل وارد کردهاند: «اگر مردی، تنها بیا بجنگ». اما تلآویو حتی نمایش ظاهری چنین ادعایی را هم نداشته است. در همین غزه، سرزمینی 360 کیلومترمربعی که کاملاً در محاصره است، مرز مصر هم آنقدر بسته و دیوارکشیشده است که عملاً قابل استفاده نیست، 2 سال تمام زمین و زمان را با هم کوبید. اسرائیل رسما اعلام نکرده و عمدا سانسور میکند اما هزاران صهیونیست در همین 2 سال - از عملیات توفانالاقصی تا آتشبس - به هلاکت رسیدند، در حالی که نه توانست اسرایش را آزاد کند، نه توانست حماس را از بین ببرد.
باز هم تنها چیزی که با افتخار بیان میکند چیست؟ «فلانی را زدم»، «جانشین فلانی را ترور کردم»، «فلان نفر را در تهران یا قطر هدف قرار دادم». افتخاراتش همه امنیتی است، نه نظامی؛ عملیاتهایی که محصول کار دستگاههای امنیتیاند، نه میادین جنگ و نبرد واقعی. این کارنامه 78 ساله اسرائیل است.
موجودیتی که با این مختصات، توان تعریف و پیشبرد مقابلههای بزرگ را ندارد و این واقعیتی است که تاریخ جنگهایش بارها نشان داده. آمریکا کاملاً با ایران درگیر است و خودشان هم این را پنهان نمیکنند و اعلام کردهاند «کار ما با ایران تمام نشده». متحد اصلی اسرائیل هم آمریکاست و هیچ تلاشی برای مخفی کردن این موضوع نمیکنند.
اسرائیل میگوید من هنوز در حال جنگم و در واقع هشدار میدهد «حواستان باشد، من با پشتوانه آمریکا میجنگم». این موضوع را آشکارا بیان میکند. اسرائیل رژیمی است که اساساً بر مناسبات امنیتی بنا شده و توان نظامی مستقل ندارد. توان نظامیاش بر یک زمین مناسب، موقعیت جغرافیایی مطلوب و منابع انسانی کافی استوار نیست، بنابراین هیچگاه ظرفیت ورود به هیچ جنگ جدی و مستقلی را ندارد.